سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کوروش کبیر
ایمان خود را با صدقه نگاه دارید ، و مالهاتان را با زکات دادن ، و موجهاى بلا را با دعا برانید . و از سخنان آن حضرت است به کمیل پسر زیاد نخعى [نهج البلاغه]
  • الگوهای خدمت گزاری (چهارشنبه 87/10/18:: 5:12 عصر)
  • رضا زایر محمدی
  • عالمان خدمتگزار

    صاحبدلی به مدرسه شد زخانقاه

    بشکست صحبت اهل طریق را

    گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود

    تا اختیار کردی از آن این طریق را

    گفت این گلیم خویش بدر می‏برد زموج

    وین جهد می‏کند که بگیرد غریق را

    مقدمه

    «اجتماعی بودن‏» انسان را به تعامل با دیگران وا می‏دارد تا بتواند به زندگی خود تداوم بخشد و راز اجتماعی شدن انسان «تداوم حیات‏» اوست . در عین حال، به دلیل غریزه «سود جویی‏» و «من خواهی‏» در همین تعاملات اجتماعی هم - که آنها را به دلیل منافع فردی پذیرفته است - حقوق دیگران را به نفع خود ضایع می‏سازد و در نتیجه، توده‏های وسیعی مستضعف و فقیر برجای می‏گذارد .

    در مقابل، حکومت‏با حربه «قانون و قدرت‏» مسئول جلوگیری از تعرض افراد به حقوق یکدیگر و یاری رساندن و خدمت‏به مظلومان برای احیای حقوقشان است . اما نباید نقش دانایان و عالمان جوامع را نیز نادیده گرفت; زیرا آنان از درون جوامع و از موضعی هم‏سطح با توده‏ها مقام بزرگ خدمتگزاری امت را ایفا می‏کنند و به واقع، خادمان معنوی مردم هستند . حضرت عیسی علیه السلام در این‏باره می‏فرماید: «ان احق الناس بالخدمة العالم; (1) عالم، لایق‏ترین افراد برای خدمتگزاری است .»

    همچنان که امام کاظم علیه السلام به معمر بن خلاد فرمود: «ان لله عبادا فی الارض یسعون فی حوائج الناس هم الآمنون یوم القیامة ومن ادخل علی مؤمن سرورا فرح الله قلبه یوم القیامة; (2) خداوند بندگانی در زمین دارد که در تامین نیازهای مردم می‏کوشند . آنها در روز قیامت ایمن هستند و هر کس مؤمنی را شاد کند، خداوند در روز قیامت دل او را شاد می‏سازد .»

    بنابراین، عالمان و دانشمندان بهترین الگوها برای خدمتگزاری به خلق می‏باشند . حال، درگلشن ابرار گذری می‏کنیم و گلچینی از خدمتگزاری آنان را به نظاره می‏نشینیم و از آنجا که دایره خدمتگزاری عالمان دین بسیار گسترده است، فقط به گوشه‏هایی از زندگانی آن بزرگان در خصوص خدمت و انفاق به نیازمندان بسنده می‏کنیم .

    شهید سعیدی

    یکی از دوستان آیت الله سعیدی می‏گفت: «در مسجد شهید سعیدی، صندوق خیریه و کمک به محرومان داشتیم که بعد از شهادت [آن عزیز]، این صندوق به کارش ادامه داد . روزی برای بررسی وضع [فرد] نیازمندی که توصیه شده بود، رفتیم . مردی را دیدیم که روی یک تخت چوبی نشسته بود و پاهایش قطع شده بود . وقتی ما را شناخت، سرش را به دیوار زد و گریه کرد و شاه را لعن کرد و گفت: من قبلا راننده ماشین مسافربری بودم که در یکی از شهرها تصادف کردم و در اثر آن، پاهایم قطع شد . این خانه را حاج آقا سعیدی برایم درست کرد و زندگی مرا ایشان اداره می‏کرد . شبها آخر وقت‏به اینجا می‏آمد و یکی دو ساعت می‏نشست و با من صحبت و شوخی می‏کرد . او برای ما نان و روغن می‏گرفت و ... .» (3)

    شهید مدرس و دیگ غذا

    همسر شهید مدرس می‏گفت: «آقا هر روز که از مجلس به خانه می‏آمد، یکی از لباسهایش کم می‏شد . وقتی علتش را می‏پرسیدم، می‏گفت: در راه به سائل دادم . روزی فقیری به خانه آمد و چون آقا چیزی نداشت، از من خواست دیگ آشپزخانه را به دکان بقالی ببرم و پول بگیرم . گفتم: غیر از این دیگ نداریم، گفت: اشکال ندارد .» (4)

    سیدعلی قاضی طباطبایی و خرید کاهو

    یکی از علمای نجف اشرف می‏گفت: «دیدم آیت الله، عالم و عامل و عارف کامل آقای سیدعلی قاضی طباطبایی (استاد اخلاق علامه طباطبایی) در دکانی کاهو می‏خرید; ولی بر خلاف سایر مشتریها، کاهوهای غیرمرغوب و غیرقابل استفاده را جدا می‏کرد . او پول کاهو را هم داد و بعد حرکت کرد . من به دنبالش رفتم و عرض کردم: چرا کاهوهای خوب را جدا نکردید؟ گفت: فروشنده این کاهو آدم فقیری است و من می‏خواهم کمکی به او بکنم . در ضمن نمی‏خواهم مجانی باشد تا شخصیتش محفوظ بماند و او هم به پول مجانی گرفتن عادت نکند . برای همین، کاهوهایی را که کسی نمی‏خرد برمی‏دارم .» (5)

    سید مرتضی و کاغذ فقها

    سیدمرتضی، دهکده‏ای از املاک خود را وقف مصرف کاغذ فقها کرده بود تا عوائد آن صرف تالیفات مجتهدان شود . یک بار که قحطی شدیدی پیش آمد، مردی یهودی برای تحصیل چاره اندیشید که در نزد سید به تحصیل علم نجوم بپردازد . به این ترتیب، او پولی دریافت می‏کرد و به مصرف ضروریات زندگی می‏رساند . پس از اندکی، وی از مشاهده این شیوه و رفتار نیک به دین اسلام گروید . (6)

    بحرالعلوم و همسایه گرسنه

    فقیه بزرگوار، سیدجواد عاملی، مشغول شام خوردن بود که در به صدا درآمد; خادم استادش بحرالعلوم بود که می‏گفت: آقا منتظر شماست . سید با عجله روانه شد و تا چشم بحرالعلوم به او افتاد، با تندی گفت: خجالت نمی‏کشید؟ از خدا نمی‏ترسید؟ مردی از برادران تو هر شب و روز با خرمای زاهدی (خرمایی درجه پایین) که قرض می‏گیرد، زندگی را می‏گذراند و هفت روز است که طعم برنج و گندم را نچشیده است . امروز برای شام نزد بقال رفته تا باز خرما بگیرد; ولی بقال جوابش کرده و او هم دست‏خالی نزد خانواده‏اش برگشته است . تو غذا می‏خوری و همسایه‏ات بی شام است؟!

    سیدجواد گفت: والله از حال او آگاه نبودم . بحرالعلوم پاسخ داد: اگر مطلع بودی که یهودی می‏شدی! این غذای مرا بگیر و این کیسه پول را هم بردار و برو غذا را با او بخور و پول را هم در خانه‏اش بگذار . من شام نمی‏خورم تا تو برگردی .

    به این ترتیب، سیدجواد روانه خانه همسایه شد و شب بی‏شام آنان را به شبی به یادماندنی تبدیل کرد . (7)

    حاج شیخ عبدالکریم حائری و پیرمرد مریض

    شبی زمستانی، زن فقیری در خانه حاج شیخ را به صدا درآورد . خادم در را باز کرد و زن ناله کنان گفت: شوهرم مریض است، نه دوا دارم، نه غذا و نه زغال . وی پاسخ داد: این موقع شب که نمی‏شود کاری کرد، آقا هم الان چیزی ندارد کمک کند .

    زن نا امیدانه برگشت . حاج شیخ که بخشی از سخنان آن دو را شنیده بود، خادم را صدا زد و گفت: اگر روز قیامت‏خدا از من و تو بازخواست کند که در این ساعت‏شب بنده من به در خانه شما آمد، چرا ناامیدش کردید، چه جوابی داریم؟ منزلش را می‏شناسی؟ خادم جواب مثبت داد و در پی آن حاج شیخ و خادم راهی خانه او شدند .

    حاج شیخ به خادم گفت: برو و از قول من به صدرالحکما بگو همین الان بیاید و این مریض را معاینه کند . نسخه‏اش را نیز در همان لحظات به حساب حاج شیخ گرفت . آنگاه به دستور او نیمه شب به خانه علاف (8) رفت و یک گونی زغال و غذا آورد . بعد گفت: روزی چقدر گوشت‏برای منزل ما می‏گیری؟ خادم گفت: هفت‏سیر . گفت: نصف آن را هر روز به این خانه بده . آن نصف دیگر هم، برای ما فعلا بس است . بعد از آن، هر دو بلند شدند و خانه گرم پیرمرد را ترک کردند . (9)

    سید رضی و فروشنده فقیر

    سید رضی تعداد زیادی کتاب به ارزش ده هزار دینار خرید و آنها را به خانه برد . وقتی کتابها را بازبینی می‏کرد، متوجه شد فروشنده در حاشیه یکی از آنها، یک بیت‏شعر نوشته است که مضمونش این است: «به دلیل احتیاج کتابهایم را فروختم .» سید، کتابها را جمع کرد و در پی فروشنده روانه شد . وقتی او را یافت، کتابها را برگرداند و پول آنها را هم به او بخشید . (10)

    ملاهادی سبزواری و فقرا

    مرحوم ملاهادی سبزواری غله ملکی خود را با دست‏خود وزن می‏کرد و سهم زکات آن را خارج و در بین فقرا تقسیم می‏نمود و علاوه بر ادای حقوق واجب، سالهای متمادی هر عصر پنج‏شنبه تمام فقرای شهر در خانه‏اش جمع می‏شدند و او خود درب منزل می‏ایستاد و به هر یک به تناسب، وجهی می‏داد . آخر ماه صفر هم مجلس سوگواری برقرار می‏کرد و از فقرا دعوت می‏کرد و نان و غذا و پول به آنها می‏داد .

    ایشان در اوایل جوانی که در مشهد تحصیل می‏کرد، تمام مغازه‏های موروثی را به تدریج فروخت و در راه خدا انفاق کرد، حتی آب و ملک فامن سبزوار را هم فروخت و وجهش را بین فقرا تقسیم کرد . (11)

    صاحب فصول و لحظات آخر

    از صاحب فصول پرسیدند: اگر بدانی مرگ تو نزدیک شده است و چند ساعتی بیشتر از عمر تو نمانده است، چه می‏کنی؟ گفت: روی سکوی منزلم می‏نشینم تا حاجات مردم را برآورم، شاید کسی بیاید و از من حاجتی بخواهد، هرچند آن نیاز، استخاره‏ای باشد . (12)

    رجبعلی خیاط و حکایت چلوئی

    بر دیوار مغازه‏ای تابلویی با این عبارت به چشم می‏خورد: «نسیه داده می‏شود حتی به شما، وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می‏شود .» وقتی از صاحب مغازه دلیل آن را می‏پرسند، می‏گوید: دیر زمانی، وضع ما خوب بود . روزی سه، چهار دیگ چلو می‏فروختیم تا اینکه یکباره اوضاع، زیر و رو شد و کار ما از سکه افتاد، چندان که روزی یک دیگ هم مصرف نمی‏شد . رجبعلی خیاط را می‏شناختم که نفس و نفس پاکی دارد . سراغش رفتم و حال و روزم را گفتم . پاسخ داد: به کسی مربوط نیست . همه‏اش تقصیر خودت است که مشتریها را رد می‏کنی!

    توبه تقصیر خود افتادی از این در محروم

    از که می‏نالی و فریاد چرا می‏داری!

    گفتم: ولی من تا حالا کسی را رد نکرده‏ام! شیخ برافروخته شد و گفت: آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود، بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی، مگر او مشتری نبود که او را راندی! !

    شرمنده و سراسیمه بیرون آمدم و دنبال سید گشتم و به هر صورتی بود، پوزش خواستم و از همان روز تصمیم گرفتم این تابلو را نصب کنم و از آن زمان دوباره در به پاشنه دیگر چرخید و خیر و برکت‏به زندگی من روی آورد . (13)

    امام خمینی رحمه الله و خدمت‏به شاگرد

    آیت الله عزالدین زنجانی می‏گوید: در ایامی که به درس اسفار امام خمینی رحمه الله می‏رفتم به بیماری «حصبه‏» دچار شدم . فصل زمستان بود . آن موقع، حصبه بیماری خطرناکی به شمار می‏آمد . منزل ما در گذر جدا بود و منزل امام در حوالی همان گذر بود . ایشان بعد از اطلاع، هر صبح و شب به عیادت من می‏آمد; یادم هست که ایشان یک شب به عیادت من آمده بود و دکتری هم قبل از ایشان آمده بود و چون داروی اشتباهی داده بود، حالم بسیار بد بود . امام در آن شب زمستانی به دنبال طبیبی رفت و او را به خانه آورد و بعد از بهتر شدن حالم، خانه را ترک کرد و آنگاه وسایل انتقال مرا به بیمارستان فراهم کرد . (14)

    امام خمینی رحمه الله و خدمت‏به زائران

    در یکی از سالها، امام با چند تن از علمای دیگر، برای زیارت مرقد حضرت امام رضا علیه السلام به مشهد رفت و در آنجا خانه‏ای اجاره کردند . آنان هر روز بعد از ظهر به طور دسته جمعی به حرم مطهر می‏رفتند و پس از زیارت و دعا به خانه مراجعت می‏کردند و در حیاط می‏نشستند و چایی می‏خورند . امام هم هر روز همراه بقیه به حرم می‏رفت . ولی پس از زیارت، زودتر برمی‏گشت و حیاط را جارو می‏کرد; فرش را می‏انداخت و چای آماده می‏کرد . روزی یکی از همراهان پرسید: حیف نیست‏برای خاطر دوستان و پذیرایی از آنان دعا و زیارت را مختصر می‏کنید؟ پاسخ داد: ثواب این کار از زیارت و دعا کمتر نیست . (15)

    امام خمینی رحمه الله و وصیت‏به خدمت

    امام خمینی رحمه الله در وصیت نامه اخلاقی خود به فرزندش می‏نوسید:

    «پسرم، از زیر بار مسئولیت انسانی; که خدمت‏به حق در صورت خدمت‏به خلق است، شانه خالی مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست‏اندرکاران نیست . و دست و پا برای به دست آوردن مقام هرچه باشد، چه مقام معنوی و چه مادی مزن، به عذر آنکه می‏خواهم به معارف الهی نزدیک شوم یا خدمت‏به عبادالله نمایم که توجه به آن از شیطان است، چه رسد که کوشش برای به دست آوردن آن .» (16)

    پی‏نوشت:

    1) اصول کافی، ج‏1، ص‏37 .

    2) همان، ج‏3، ص‏282 .

    3) مجله پیام انقلاب، ش 98 .

    4) مردان علم در میدان عمل، ج‏1، ص‏236 (منبع اصلی مقاله) .

    5) همان، ج‏1، ص‏240 .

    6) فقهای نامدار شیعه، ص‏61 و 64 .

    7) فواید الرضویه، ص‏86 .

    8) کسی که کاه و جو و گندم و زغال و هیزم می‏فروشد .

    9) مجله نور علم، ش‏11 .

    10) مردان علم در میدان عمل، ج‏1، ص‏230 .

    11) همان، ج‏1، ص‏254، به نقل از شرح زندگانی ملاهادی سبزواری، ص‏5 .

    12) پندهایی از علما، ص‏31 .

    13) تندیس اخلاص، صص 24 - 21 .

    14) مجله حوزه، ش‏24، ص‏36 .

    15) مردان علم در میدان عمل، ج‏7، ص‏170 .

    16) جلوه‏های رحمانی (نامه عرفانی حضرت امام به حاج سید احمد خمینی)، ص‏40 و 41 .



  • کلمات کلیدی :
  • نظرات شما ()

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • * نام و نام خانوادگی :
    * آدرس ایمیل:
    موضوع پیام:
    *پیام:

    فرم تماس از پارس تولز

    Persian Websites Directory